خیانت
رفتم او را ببینم؛ آنها را دیدم...
از من پرسید: "به خاطر کی زنده ای؟" با اینکه دوست داشتم با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو"؛ بهش گفتم: "بخاطر هیچ کس". پرسید: " پس بخاطر چی زنده ای؟" با اینکه دلم داد می زد "بخاطر دل تو"؛ با یه بغز غمگین بهش گفتم: "بخاطر هیچّی". ازش پرسیدم: " تو به خاطر چی زنده هستی؟" در حالی که اشک تو چشمش جمع شده بود، گفت: "بخاطر کسی که بخاطر هیچ زندست".
من دل به زیبایی، به خوبی می سپارم؛ دینم این است.
من مهربانی را ستایش می کنم؛ آیینم این است.
من رنج ها را با صبوری می پذیرم؛ من زندگی را دوست دارم؛ انسان و باران و چمن را می ستایم؛ انسان و باران و چمن را می سرایم.
در این گذرگه، بگذار خود را گم کنم؛ بگذار از این ره بگذرم با دوست؛ با دوست.
میگن پشت سر مسافر آب بریزی بر میگرده
اشک که از آب زلال تره
پس چرا مسافر من برنمیگرده...؟!!!
تعداد صفحات : 2